معنی حیا، تشویر

حل جدول

حیا، تشویر

شرمساری


حیا

شرمساری

لغت نامه دهخدا

تشویر

تشویر. [ت َش ْ] (اِخ) دهی از دهستان طارم علیا بخش سیردان شهرستان زنجان. دارای 392 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ لهینه محصول آن غله و پنبه و انگور و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

تشویر. [ت َش ْ] (ع مص) ریاضت دادن اسب را یا سوار شدن بر آن و برگردانیدن در وقت عرض بیع تا بنگرند روش و حسن و نجابت آن را. || با کسی کاری کردن که موجب شرم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خجل کردن. (دهار) (از اقرب الموارد). خجل و شرمگین کردن. (ناظم الاطباء). شرمنده کردن. (آنندراج). || خجلت و شرمساری. (غیاث اللغات). خجلت و شرمساری کشیدن. (ناظم الاطباء). شرمنده شدن. (آنندراج). خجالت و انفعال. (آنندراج):
پرآژنگ وتشویر شد مادرش
ز گفتن پشیمانی آمد برش.
فردوسی.
سکندر به رخ رنگ تشویر یافت
ز گفتار او بر جگر تیر یافت.
فردوسی.
بدو آسیابان بتشویر گفت
که جز تنگدستی مرا نیست جفت.
فردوسی.
خواست که از تشویر و رسوایی... هلاک شود. (کیمیای سعادت).
شد ز تشویر ماه رویش سرخ
در غم جامه گشت چشمش تر.
مسعودسعد.
بتشویر گفتم که از بی ستوری
به بیگانگی می کشد آشنایی.
انوری.
تشویر بتان از رخ رخشان تو خاست
تسکین روان از لب خندان تو خاست.
خاقانی.
جام خم کن جرعه بر خامان بریز
عذر تشویر از پشیمانی بخواه.
خاقانی.
هم در تو به صدهزار تشویر
دارد رقم هزار تقصیر.
نظامی.
واگر در این باب با ما مفاوضتی رفتی پیش از نفاذ تدبیر بدین تشویر و تقصیر مأخوذ نگشتی. (سندبادنامه ص 127). و اگر این خدمت در معرض تقصیر و تشویر جلوه کرده ست و.... در بارگاه اعلا، اعلاه اﷲ شرف ملاحظتی و استماعی یابد. (سندبادنامه ص 343).
از خواب و خور خویش چه گویم که نمانده
جز حسرت و تشویر ز خواب و ز خور من.
عطار.
زهی ماه در مهر سرو بلندت
شکر درگذارد ز تشویر قندت.
عطار.
جوان گفت از میان موج تشویر
مرا بگذار و دست یار من گیر.
(گلستان).
باقی اسیران سر در پیش انداختند و از تشویر و خجالت جواب ندادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 406). || پریشانی و آشفتگی. || شرم. (ناظم الاطباء). || اشارت کردن بدست سوی کسی. (تاج المصادر بیهقی). اشارت کردن. (زوزنی). اشارت کردن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بدست و چشم و ابرو و جز اینها اشارت کردن. (از اقرب الموارد). اشاره کردن. (غیاث اللغات). || بلند کردن آتش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه نمودن عورت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.


تشویر کردن

تشویر کردن. [ت َش ْ ک َ دَ] (مص مرکب) خجل و شرمگین نمودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشویر شود.


تشویر دادن

تشویر دادن. [ت َش ْ دَ] (مص مرکب) شرمگین کردن. خجل کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا):
کند لطائف طبع تو بحر را حیران
دهد شمائل حلم تو کوه را تشویر.
انوری (از آنندراج).
ز مکر طاعن طاعون گرفته ایمن باش
که بانگ سگ ندهد نور ماه را تشویر.
بدر جاجرمی.
و رجوع به تشویر شود.


تشویر کشیدن

تشویر کشیدن. [ت َش ْ ک َ دَ] (مص مرکب) خجلت کشیدن. شرمساری بردن:
در خلقتم اوستاد تقدیر
جز کن نکشید هیچ تشویر.
واله هروی (از آنندراج) (از بهار عجم).
و رجوع به تشویر شود.


حیا

حیا. [ح َ] (از ع، اِ) فراخی سال و حال. || باران. و بمد آخر [حیاء] نیز آمده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). باران بهاری. (دهار). باران که زمین زنده کند. (مهذب الاسماء). || گیاه از آنجا که از باران ناشی میشود. || پیه و روغن. (اقرب الموارد). || شرم. (آنندراج). در تداول فارس زبانان، به معنی حیاء و شرم و آزرم باشد وآن انحصار نفس است در وقت استشعار ارتکاب قبیح جهت احتراز و استحقاق مذمت. (نفایس الفنون):
شرم از اثر عقل و اصل دین است
دین نیست ترا گر ترا حیا نیست.
ناصرخسرو.
پیش این الماس بی اسپرمیا
کز بریدن تیغ را نبود حیا.
مولوی.
- باحیا، آنکه دارای حیا باشد:
باحیا گفت او مرا و چشم من روشن بدو
هرکه روشن دیده تر شد بیشتر دارد حیا.
سنائی.
- بی حیا، کسی که فاقد حیا باشد:
دوم پرده بر بیحیائی متن
که اومیدرد پرده ٔ خویشتن.
سعدی.
- بی حیائی، بی شرمی. هرزگی.
- امثال:
حیا در چشم است.
در گدا حیا نبود، گدا حیا ندارد.
یک جو از حیا کم کن و هرچه میخواهی بکن.
- حیازده، شرمسار. (آنندراج):
چنین حیازده رفتی بسیر باغ و نداشت
رخ نزاکت شرم تو تاب خنده ٔ گل.
غیاض (ازآنندراج).
- حیا کردن، شرم داشتن.استحیاء.


تشویر خوردن

تشویر خوردن. [ت َ خوَرْ / خُر دَ] (مص مرکب) تشویر کشیدن. آشفته شدن و مضطرب شدن. || خجلت و شرمساری کشیدن. (ناظم الاطباء):
خورشید که برزند سر از کوه
آن به که خورد ز جام تشویر.
جنیدی.
فروماند کاوس و تشویر خورد
از آن نامداران و مردان مرد.
فردوسی.
سپهسالار ایران کز کمانش
خورد تشویرها برج دوپیکر.
عنصری.
جمله اندر شأن وی [ذوالنون] متحیربودند و به روزگارش منکر... چون وفات یافت بر پیشانی وی نبشته یافتند که: «هذا حبیب اﷲ مات فی حب اﷲ...» چون اهل مصر بدیدند جمله تشویر خوردند و توبه کردند از آن جفائی که بر وی کرده بودند. (کشف المحجوب هجویری).... و فضیحتی از معده و بول و قضاء حاجت خویش می بیند و تشویر می خورد و پشیمان همی شود که لذت گذشت و فضیحتی بماند. (کیمیای سعادت).
روی تو ماه زمین است ونباشد بس عجب
گر ز نور او خورد تشویر ماه آسمان.
امیرمعزی (از آنندراج).
گر پای سگ کویش بر دیده ٔ ما آید
زین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن.
خاقانی.
هر دو تشویر کار او خوردند
باز تدبیر کار او کردند.
نظامی.
نقل است که چون شیخ به در مسجدی رسیدی ساعتی بایستادی و بگریستی. پرسیدند که این چه حال است ؟ گفتی: خویشتن را چون زنی مستحاضه می یابم که تشویر می خورد که به مسجد دررود و مسجد بیالاید. (تذکرهالاولیاء عطار). اهل مصر که آن حالت بدیدند جمله تشویر خوردند و گفتند توبه کردیم از جفاها که با وی کرده بودند و کارها کردند بر سر خاک او که صفت نتوان کرد. (تذکرهالاولیاء عطار).
زهی ز رفعت تو خورده آسمان تشویر
زهی ندید ترا چشم روزگار نظیر.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
فریادکنان غمین، غمین شد ز برت
تشویرخوران، خجل خجل بازآمد.
(از بدایعالازمان فی وقایع کرمان).
|| اشارت کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشویر شود.

فرهنگ معین

تشویر

اشاره کردن، شرمنده ساختن، اضطراب،

فرهنگ عمید

تشویر

اشاره ‌کردن،
شرمنده ساختن،
شرمساری،
آشوب و اضطراب،


حیا

شرم،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تشویر

تعییر، سرزنش کردن، ملامت کردن،
(متضاد) ستودن، شرمسار کردن، شرمنده ساختن، شرمساری، شرمندگی، آشوب


حیا

آزرم، حجب، خجلت، شرمساری، شرم، عار، ملاحظه، باران، مطر

فرهنگ فارسی هوشیار

تشویر

‎ شرماندن شرمنده کردن، دلهره دادن، نماردن (نمار اشاره) (مصدر) اشاره کردن. ‎، شرمنده ساختن شرمنده کردن. ‎-3 (اسم) شرمساری شرمزدگی، شور و اضطراب آشوب. جمع: تشویرات.

معادل ابجد

حیا، تشویر

935

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری